ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان دنیا پس از دنیا

صداي در منو پروند
يعني نازنينه؟؟ واي نه ...اصلا حوصلشو ندارم
_مريم ...مريم ...
بيداري دختر؟؟؟ بيام تو؟؟
دارم مياما ....لخت نباشي دخمري ...)
ااااااااااااه حالا اگه رفت
_بيا تو...
سلام
_ سلام... اوه چي کردي ؟؟؟اين چه قيافه اييه ؟؟
_فکر کنم سرماخوردم ؟؟
اره تو گفتي ومنم باور کردم... پاشو پاشو يه ابي به اون دستو روي نشستت بزن که کلي برنامه داريم ..
_چه برنامه اي ؟؟
_سورپريزه ....
پاشو... نيام ببينم خوابيديها ....کلي وقت براي خوابيدن داري...
پاشو بيا که کلي کار دارم ...
_باشه تو برو منم ميام
_اومدي ها
_باشه بابا حالا صد دفعه ميگه
زبونشو دراورد وبا شکلک بامزه اي در رفت
امان از دسته اين نازنين.... هر جا ميرفت پشت سرش شادي ميزاشت
واي حالا کی حوصلهءسورپريزو داره
موهامو به زوره سشوارو کلي درد وژل و موس درستش کردم و
يه نمه ارايشم کردم
چقدر دل مرده شده بودم
اولين لباسي که دستم اومد وپوشيدم ودبرو که رفتيم
درو که باز کردم چراغا روشن شد وصداي کف واهنگ تولد بلندشد
واي تولدم بود وخودم خبر نداشتم
اي بميري داريوش که روز تولدمو به گند کشيدي
خنده اي بي اختيار روي لبم اومد
چقدر خوبه که کسايي مثل محمد ونازنين هستن
تا روز تولدمو بهم تبريک بگن وتو اين روز تنهام نزارن
نازنين با يه کيک کوچيک که روش دوتا شمعِ دو وپنج بود رسيد وصورتمو بوسيد
_بيا بيا خانوم خوابالو
بيا شمعاروفوت کن که صد سال زنده باشي رو ميخوند وابروهاشو قر ميداد
واي که مرده بودم ازخنده
_بيا ديگه مريم شمعهااب شد ولي اول يه ارزو
محمد پارازيت انداخت
_ارزوي خودتو وله لِش ....بچسب به ارزوي من که خدا يه کاکل زري چاق و چله مثل باباش بده
نازنين يه وشکون محکم از بازوش گرفت وگفت
_خجالت بکش محمد ...بعدم تولدِ خودشه ارزويِ خودشم بايد باشه
زود باش ديگه مريم
بااينکه دوست داشتم اسم داريوشو از ذهنم بيرون کنم ولي نميتونستم
اي خدا يعني ميشه دوباره باهم باشيم
چشمام وبستمو شمعها رو فوت کردم
به اميد اينکه خدا اين خريتمو ببخشه ووداريوشو بهم برگردونه
البته اونجوري که خودش صلاح ميدونه
اون شب تا نصفه شب زديم ورقصيديم و
کيک خورديم خيلي خوش گذشت
خدايا ممنون درسته که قلبي برام نمونده ولي خوشبختم
خدايا اين خوشبختي و دور هم بودن وهيچ وقت ازمون نگير

صبح روزه بعد قبراق و سرحال بيدار شدم
فکر داريوش و مثل هميشه فرستادم پشت درهاي بستهءمغزم وخودمو زدم به بي خيالي
هر چند اين ظاهرِقضيه بود وسرکار هرلحظه منتظرش بودم
دوست داشتم ببينمش
نه براي اينکه دلم براي متلکاش تنگ شده بود... نه....
ميخواستم زهرمو بهش بريزم
کم چيزي نبود ...بهم توهين کرده بود وبايد جوابشو ميداد
+++++++++++++++
ساعت نزديک چهار بود
طبقِ معمول يه سري بار اومده بود وداشتم رقم پشت رقم وارد ميکردم
صداي قدمهاشو شنيدم ولي سربلند نکردم
اي ول .....الان وقتشه ....
ته دلم از فکرپليدم غنج مي رفت
_سلام خانم اميني
بدون اينکه سر بلند کنم وحتي يه ابسيلون تکون بخورم گفتم
_سلام اقاي ديبا
اقاي صديق الان نيستن ....نميدونم اصلا امروز مياين يا نه
چند لحظه مکث
_باشه من فردا ميام.... خدانگهدار
راه افتاد که بره
_يه لحظه اقاي ديبا..
_بله
از قبل خودمو اماده کرده بودم
باارامش ودرحالي که سعي داشتم تمامِ حرکاتمو ببينه که هر چند نميديد
دست انداختم گردنم و گردنبندشو دراوردم
بلند شدم وبا قدمهايي که ميدوستم تا چه حد رو اعصابه بهش نزديک شدم و
تو يه قدميش وايستادم
بازم به من نگاه نميکرد
درسته که خودمو اماده کرده بودم ولي بازم داشت اعصابمو خط خطي ميکرد
_ميشه وقتي دارم باهاتون حرف می زنم به من نگاه کنيد...
_نه
ازحرص گوشهءلبمو گاز گرفتم
_بعد اونوقت چرا ؟؟
_يه نظر شخصيه.... ازارتون ميده ؟؟
کنايشو نديد گرفتم ودستمو به سمتش دراز کردم
زنجيرو پلاکِ تو ي دستم شروع کرد به تاب خوردن
_اين امانتي رو فراموش کرده بودم ....بهتره الان بهتون بدم
قبل از اينکه سرشو بالا بياره نگاهمو دوختم به زنجير
چيزي که عوض داره گله نداره
سنگيني نگاهشو حس ميکردم واز اينکه داشت حرص ميخورد حظ ميکردم
نميدونم چقدر گذشت براي من که به اندازهءيه قرن بود
دستشو که بالا اورد از فکر شيطانيم ته دلم قیلی ویلی رفت
اره .... همون شد که ميخواستم
قبل از اينکه دستش به زيره زنجير برسه
زنجيرو رها کردم ...
پلاکِ سنگين تويِ هوا چرخيدو افتاد جلويِ پاش
دوباره سنگيني نگاهش و
سر بلند نکردنِ من ...
برگشتم وگفتم
_به سلامت ....خوش امديد
ازخودم خوشم اومد
واقعا نميتونستم اين حس خوشحاليِ ضايع کردن داريوشو مخفي کنم
حقشه پسرهءبي شعور....
منو تحقير ميکني؟؟
همينه ديگه اونقدر رودادم پررو شدي ...
نشستم سر جام و دوباره کارم و از سرگرفتم
ازگوشهءچشم ديدم که خم شدو زنجيرو برداشت
جيرينگ جيرينگِ زنجير تو دستهاي داريوش گم شدو
بعدم صداي قدمهايي که کم رنگ وکم رنگتر ميشد
بعدم سکوت وصداي پنکهءسقفي

فرداي اون روز داريوش پيداش نشد
عذاب وجدان گرفته بودم
گردنم خالي شده بود از حضورش
تنها چيزي که ازش داشتم اون گردنبند بود
که با بازي بچه گونم و تو يه روکم کني مسخره اونم از دست دادم
مدام دستم روي جايِ خاليش تو گردنم بود
پشيمون شده بودم
کاش اينکارو نميکردم
دوباره نسنجيده تصمميم گرفته بودم و
حيرون مونده بودم که حالا چي کار کنم ....
سه شنبه بود وچهار روز از اومدن داريوش ميگذشت
دلم براش يه ريزه شده بود.... کاش اون کارو نميکردم
مگه من داريوشو نميشناختم ؟؟
اخه تحقير کردنش ديگه چي بود ؟؟؟
ازاون ورم با خودم میگفتم
خوب من چي کارکنم ؟؟
ميخواست اينقدر رو نِروم راه نره...
من که کاري باهاش نداشتم ...
+++++++++++++++
هوا گرم بود و شوروشور عرق ميريختم
احساس ميکردم سر تاپا خيس عرقم
جاويد با يه توزيع کننده ءعمده جلسه داشت و
اقاي شعاعي هم قشنگ داشت سوءاستفاده ميکرد
مي يومد وميرفت ومنو اتيشي تر ميکرد
قباحت هم خوب چيزيه والله.... مرتيکه شکم گنده
هي اومد وهي لاس زد
هي رو مخم پياده روي کرد
مرده شوره هر چي مرده نکبت ِببرن که سر تا پا يه کرباسن
هي ور زد که آره
(زنم پير شده.... ناتوانه ....اصلا به من نميخوره ....به خاطر بچه هام نگهش داشتم ...
منو بببين چه جوونم .... حيفِ من نیست که بخوام جووني مو حرومِ يه زنِ از کار افتادهءزپرتي کنم )
اي تف تو ذاتت مرررررررررد
بيچاره زنت.... بچه هاتو سروسامون داده
خونه زندگيتتو جمع کرده و
حالا سرِ پيري...... به جاي اينکه همدمش باشي
داري بايه دختره کوچيکترازخودت لاس ميزني
سرمو انداختم پائين که مثلا شرم کنه
ولي باز.... وزوز..... و
زر زيادي
_ببين خانم اميني..... من از همه چيزِ شما باخبرم

من ميدونم شما مشکل مالي داري ....
اخمام رفت تو هم ...چي داره ميگه ؟؟
اون حلقه اي هم که انداختي تودستت همش دروغه
همه ميدونن که شما مطلقه اي
وگرنه چراما تو اين چند وقته اصلا شوهر شما رو زيارت نکرديم
من که ميدونم
ديگه نميخواد سرمارو شيره بمالي
ولي عيبي نداره اگه اينجوري دوست داري من حرفي ندارم
ولي اخه تاکي ميخواي از صبحِ خروس خون کارکني وجون بکني
با ما راه بيا ....قول ميدم خودم کمک حالت بشم
چيزه بدي هم نيست هم شما يه حامي پيدا ميکني هم من از اين دل مردگي در ميام
تازه صوابم داره... هان؟؟
اصلا چه طوره که عصري بعداز تعطيلي باهم بيرون بريم
تابيشتر راجع به اين موضوع حرف بزنيم
چه طوره عزيزممممممممم
ااااااااااااااه گوشت تنم ريخت ...
مرتيکه حال بهم زن بااون عزيزم گفتنش پيره سگ کفتار
يعني اگه يه اف چهارده داشتم يه چند تا بمبِ خوشه اي مينداختم
تااز زمين و هوا منفجر شه ونسلِ اين شعاعيِ بي پدرو مادر از روزمين کم شه و
روحو روانِ زناي جامعه از دستش در اسايش باشه
خواستم جوابشو بدم که
_سلام مريم جان
به نيم مينِتم نکشيد که سرمو بلند کردم
واي خدا زلزله......
++++++++++++++++++++
شرمندهءهمگی
مهمون دارم بقیش میره برای فرداصبح
ساعت هشت

واي خدا زلزله......
الامان.... کمک ...هلپ ...ايمداد
مستر غيرتِ ....
داريوششششششش
ابِ دهنمو به طرز فجيعي قورت دادم وگفتم
_سَ ...سس َ... سلام
حالا چه خاکي تو سرم کنم ؟؟
داريوش يه لبخند قشنگ ،ازاونايي که دل ميبرد به هم زد وگفت
_خوبي خانمم ؟؟
طرفِ صحبتش من بودم ولي رو دقيقه دو ثانيه هم بهم نگاه نميکرد
ونگاهش به شعاعي بود
شعاعي رو ميگي.... زرد کرده بود
کم مونده بودخودشو خيس کنه
گفته بودم که برات..... جذبهءداريوش همه گير بود
گنده وکوچيک نداشت
ابرو گره ميزد در حد شعبون بي مخ
يلي بود واسه ءخودش
من که فقط منتظر يه اشاره بودم تا سنگر بگيرم
با اخلاقي که داريوش داشت محال بود شعاعي رو دوشقه ونيست درجهانش نکنه
ولي داريوش انگارکه نه انگار ...
سلانه سلانه واروم جلو اومدو
با طمأنينه کيفِ دستيشو گذاشت روميزو
دستاشو دوره شونم حلقه کرد
جانممممم يعني چي ؟؟
اون ازسکوتش که هر وقته ديگه اي بود يارو روناکار ميکرد اينم از الانش
چي کار داره ميکنه؟؟؟
نکنه ميخواد خفم کنه يا جناقِ سينم و بشکنه
نميدونم اون لبخند نصفه نيمه از کجا اومد رو لبم
ازترسم بود يا واقعا ميخواستم اون شعاعي بي پدرو مادر باور کنه که داريوش شوهرمه
شايدم يه آرزويِ دورودرازبود که دوست داشتم واقعيت پيداکنه
دستاي داريوش دورم محکم ترشد وروی گیجگاهم یه بوسهءکوچیک گذاشت
احساسِ يه موش و داشتم که يه ماره بوآ دورش حلقه زده
هرلحظه صداي چِرخ چِرخ استخونام بلند تر ميشد
_چيکار ميکردي خانمي؟؟ خسته نباشي...
داشتم از اينجا رد ميشدم گفتم بيام يه سري به خانم گل خودم بزنم
راستي اقا رومعرفي نميکني ؟؟
شعاعي همچنان گارد گرفته بود ومنتظر يه اشاره بود تا دربره
با لحني که خودمم ميدونستم داره ميلرزه گفتم
_ايشون اقاي شعاعي انباردارمون وايشون هم ....
يه نگاه بهش کردم
ريلکس و راحت داشت تلاشِ مذبوحانهءمنو نگاه ميکرد
يه نفسِ عميق کشيدم وگفتم
_ايشون هم همسرم داريوشِ ديبا
داريوش سري خم کرد وگفت
_خوشبختم اقاي شعاعيييييييييي
خانمم تا حالا ازشما نگفته بود... نه عزيزم ؟؟
واقعا اين عزيزم کجا واون عزيزم چندشِ شعاعي کجا
بااينکه ازخدام بود با هام اينجوري حرف بزنه
ولي الان، تو اين موقعيت ،
فقط ميخواستم شعاعي زودتر شرّشو کم کنه وداريوش ولم کنه
اقاي شعاعي دست وپاشو جمع کردو گفت
_منم خوشبختم ...حتما خانومتون فراموش کردن
ببخشيد با اجازه ...من برم که کارهايِ انبارداري مونده
وتو سه سه سوت جيم شد
تا شعاعي از ديدمون خارج شد
دست داريوش شل شد وازم فاصله گرفت
اي شعاعي بميري که هر چي ميکشم از دسته تواِ
الهي نصف بشي وبي شعاعي بشم که فقط برام دردسر درست ميکني
داريوش کيف دستيشو از روميز برداشت و
همون جور که به سمت در ورودي ميرفت استاپ کردو گفت
_اگه يه باره ديگه مزاحمت شد به جاويد بگو... خودش ميدونه چيکارکنه
داشت ميرفت که گفتم
_داريد ميريد ؟؟
الان جلسهءاقا جاويد تموم ميشه ....
_وقت ندارم يه روزه ديگه مي يام
وتو کسري از ثانيه ناپديد شد
با ترس واسترس تا دم پله ها رفتم
اخه مگه ميشه داريوش اين جوري رفتار کنه
داريوشي که به هرنوع جنسِ مذکر آلرژي داشت
حالا اونقدر اوپن مايند شده که هيچ کاري به طرف نداره
اخه...
مگه اصلا شدنيه ؟؟
چه طور ميشه يه ادم اينهمه تغير کنه ؟؟
به نظرمن که داريوش تغيير ناپذيره وحالا اين ادم با اين همه رفتارايِ ضدونقيض و نميشناختم
پنج دقيقه بالايِ پله ها وايسادم که اگه اتفاقي افتاد وداريوش دعوا راه انداخت سريع خودمو برسونم ....ولي نه
هيچ خبري نبود .....واقعا برگشته بود خونه
بدون جنگ ودعوا
اين ادم اصلا کي بود ....
واقعا داريوش بود؟؟ که نميشناختمش
+++++++++++++++++++
بعدازاون روز شعاعي از شعاع نيم کيلومتري منم رد نميشد
اگه کارِ خيلي واجبی داشت همه رو جمع ميکردو يه دفعه اي انجام ميداد
اصلاانگار نه انگارکه اين ادم همون ادمه وقيحِ چند روز پيشه
واقعا که بعضي ادما دورو داشتن وشعاعي هم سردستهءاون ادما بود
چنان محترم وسنگين با من برخورد ميکرد که به عقلِ خودمم شک ميکردم
====================
بعد از سه روز دوباره سرو کلهءداريو ش پيدا شد(شرمنده هي مياد وميره جاي ديگه اي براش پيدا نکردم )
اصلا اين بشر اينجا چي ميخواست ؟؟
که دوساعت ميرفت تو اطاقِ جاويد ودرم ميبست
برام شده بود يه معماي لاينحل
ميدونستم راجع به کارنيست
مگه ادم چقدر کار داره بعدم همه روميتونست تلفني بگه
لازم نبود تو اين ضل گرما بيادوبره
پنج شنبه بود وساعت دوازده
مثل همهءروزاي پنج شنبهءقبلي ساعت يک تعطيل ميشديم
داشتم کم کم جمع وجور ميکردم ووسايلو مرتب ....
که داريو
ش و جاويد بعد از يه ساعت مخ زني اومدن بيرون
_مريم خانم... ماداريم ميريم ناهار ...تشريف بياريد در خدمت باشيم
يه لبخندي زدم وگفتنم
_نه ممنون مزاحم نميشم اقا جاويد ...ميرم خونه
_مزاحم چيه جاي مارو که تنگ نميکنيدامروز هوس کرديم بريم خارجِ شهر ويه هوايي عوض کنيم
_نه فکر نميکنم اقا داريوش دوست داشته باشن من همراهتون بيام شما بريد خوش بگذره
داريوش با همون نگاه سر به زير که از صد تافحش بدتر بود گفت
_جاويد چرا اينقدر تعارف ميکني ؟؟شايد مريم خانم کسره شأنشون مي ياد باما ناهار بخورن بهتره بزاري راحت باشن
گاردگرفتم ...چي داره ميبافه واسهءخودش ؟؟
_
ا
ين حرفا چيه؟؟ من فقط به خاطر راحتي شما نمي يام
بعد از چند سال دونفري ميخوايد بريد ناهار
اين ربطي به شأ ن ومقام من نداره)
جاويد يه چشم غرهءاساسي به داريوش رفت وگفت
_نه مريم خانم حرفايِ اين داريوش و گوش نکنيد
من ازشما خواهش ميکنم همراهمون بيائيد ...دورهم باشيم خوش ميگذره
يه نگاه به داريوش ويه نگاه به جاويد کردم
دلم ميخواست برم
جهنم وضرر درسته از دسته داريوش شاکيم ولي شايد ديگه نتونم ببينمش
_باشه فقط بايد صبر کنيد تا وسائلمو جمع کنم
_ما تو ماشين منتظر ميمونيم
زودي وسائلمو جمع کردم وبا همون مقنعه ومانتو شلوارسادهءمشکي و کيف رودوشي ءعهد دقيانوسي رفتم وسوارشدم
کولر ماشين روشن بود وباد خنکي که ميزد چشمامو خمار ميکرد
واي چقدر خوبه ادم ماشين مدل بالا داشته باشه
چيه اون پيکانِ داغونِ محمد که از هرطرفش بادِ گرم ميزنه
ادم فکر ميکنه تو قوطي کنسرو گذاشتنش و داره تو مايکروويو جزغاله ميشه
داريوش و جاويد راجع به کارو بارو وواردات وخلاصه هر چيزي صحبت ميکردن و
منم تو اين هيرو ويربه صدايِ وز وزآهنگ بخنده محسن يگانه گوش ميدادم
هوس کردم بازم امشب
زير بارون تو خيابون
به يادت اشک بريزم
طبق معمول هميشه
اخه وقتي بارون مي ياد
رو صورت يه عاشق مثل من
حتي فرق اشک وبارون
ديگه معلوم نميشه
امشب چشايِ من
مثلا ابرايِ بهاره
بخند به حال من
که حالم گريه داره
چرا گريم نميتونه رو تو تاثيري بزاره
اره بخند ،بخند که حالم خنده داره
اره بخند ،بخند که حالم خنده داره
ساختمونها جاي خودشون و به جاده هاي خالي و بعدم به درختاي سرسبزدادن
روحم داشت تازه ميشد
خيلي وقت بود که پامو از تو خونه بيرون نزاشته بودم
کنار يه رستوران سرسبزو دنج نگه داشت
سوت وکور بود وتک وتوکي ادم نشسته بود
يه تخت کنارِ رودخونه رو انتخاب کرديم وداريوش رفت تا سفارش بده
_ببخشيد اقا جاويد.... تا غذارو بيارن برم دستامو بشورم
جاويد سري تکون داد واز گارسون ادرسِ دستشويي رو پرسيد
گارسونم يه جايي بين درختا رونشونمون داد
راه افتادم
اوووووووووه چقدر دوره
ملت واسهءيه دستشويي بايد دو فرسخ راه برن
حالا اگه يه نفر اضطراري داشته باشه چي ؟؟
تا به اينجا برسه که مشکلاتِ روحي وجسمي ميگيره
به فکر خودم خنديدم وتا دم توالت يه ضرب دوئيدم
محض اسودگي خيال و همون مشکلات روحي ورواني توالتم رفتم
داشتم دستامو ميشستم که سه تامرد جوون از دستشويي مردونه اومدن بيرون
يه نگاه به اطراف کردم کسي نبود
مثل همهءزنا تو اين جور مواقع ترس برم داشت
ازنگاهاشون خوشم نيومد
راه افتادم وسعی کردم قدمهام و تندتر کنم
ولي احساس ميکردم اونام دنبالمن
صداي پچ پچ وخنده هاشون داشت ديوونم ميکرد
واي......... حالا مگه اين راه تموم می شد...
اونقدر فکر فرارتو ذهنم قوي بود که چشمام جز راهِ جلوي روم و درختا چيزي رو نميديد
واون چيزي که نبايد تو اين گيرودار بشهههههه شد
پام تو گودالي که پرِ برگ و شاخه بود رفت وافتادم زمين
چشمام از درد ونگراني نمنا ک شد
خنده هاي مسخرهءپسرا بلند شد
(اوه اوه مجيد حرکتو ديدي اکشن حادثه اي)
(خانم شما احتمالا بدل کارنيستيد )
(يه امضا ميدي به ما)
صداها نزديکتر ميشد ومن تمام توانمو گذاشته بودم تا از اون گودالِ مسخره دربيام ولي مگه ميشد
تازانو رفته بودم توش و نميتونستم بيرون بيام
تمام دست ولباسام خاکی شده بود وکف دستم می سوخت
ولی درداینا به اندازهءیک صدم نگرانیم ازپسرا نبود
خدايا چي کارکنم؟؟؟
صداها تا بيخ گوشم اومده بود
واي خدا ...خودت کمک کن
نگاهي به پام کردم ...
رو زمين خودم و کشيدم بيرون ...ولي پام واصلانميتونستم تکون بدم و
تا روش وایمیستادم تیر میکشید
زانومو تا کردم ومچ پامو گرفتم
نگاهي به درختا کردم ....هيچ کس نبود
داريوش ....جاويد... پس کجاييد؟؟ کمکم کنيد
اشکام بي اراده جاري شدن
اااااااااااااااااه بازم گريه
گريه نکن ........
نفسِ عميق ميکشيدم ولي اشکام تازه راهشون باز شده بود
هي به خودم ميگفتم گريه نکن .......همين مونده بفهمن که تنهايي وترسيدي ....الاغ گريه نکن
ولي چي کارميشد کرد
ذاتِ ما زنا اين بود...موقعِ ترس ....دلهره ....دلشوره ...شادي... غم ...غصه فرقی نمیکرد
هر احساسی که بود اشکامون سرازير ميشد
تند تند نفس ميکشيدم وباچشمايي که براثرگريه هيچ جا رونميديد به قوزک پام خيره شده بودم
(اخي الهي داره گريه ميکنه )
(نه خانوم کوچولو ...گريه نکن عمو برات قاقا ميخره )
_چي شده ؟؟
صدايِ پسرا قطع شد
انگار که تواون لحظه بهم عمر جاودانه دادن
نميدونستم ازاون همه ذوق چيکارکنم.......
_چرا نشستي روزمين؟؟
پسرا عقب نشيني کردن
صدام از تاثيرِ گريه ميلرزيد
_افتادم تو گودال... مچ پام درد ميکنه
کنارم چمباتمه زد وگفت
_ميتوني بلند شي؟؟
يه نگاه نااميد بهش انداختم ولي بازم نگاهش پيش من نبود
دماغمو کشیدم بالا وگفتم
_نميتونم دردميکنه
دست انداخت دوره شونمو بلندم کرد
با اولين قدمي که گذاشتم نالم رفت هوا
_اخ خ خ خ خ خ
_اروم بيا... فکرکنم پات دررفته
هنوز حضورِ پسرا ازارم ميداد
کثافتا هنوز منتظره فرصت بودن ونميرفتن
نگاهي به سمتشون انداختم که داريوش هم باهام چرخيدو نگاهشو دوخت به پسرا
خنده هاشون پريد.... دلم خنک شد
جذبهءداريوش هميشه کارساز بود
ترس ازفکر اينکه ممکن بود چه بلايي سرم بيارن باعث شد لباسِ داريوشو تو مشتم بگيرم
اگه داريوش نبود.....
از اين فکر
رأشه به تنم افتاد
اين اتفاقها تو زندگي هر دختري مخصوصا تو ايران پيش مي اومد
ولي براي من بيشتر از اندازه بود
انگار که تو پيشونيم نوشته بود بيايد ....من مفت ومجاني در اختيارتونم
اشکام هنوز مي باريد
_نگران نباش ..من اينجام... کاريت ندارن
مثلِ هميشه دردم و ميدونست
دلم فشرده شد.... چه طور تونستم از دستش بدم؟؟
نگاهم و دوختم به صورتش ولي اون داشت زير پاشو نگاه ميکرد
صدايِ وز وزِ پسرا رو اعصابم بود
چرا نميرن ؟
_بسه ديگه... اشکاتو پاک کن ....نميخوام جاويد چيزي بفهمه
اشکام و با کفِ دست پاک کردم ولي مگه ميشد.....
اينکه حالا ديگه داريوش به من فکر نميکنه وکسي ديگه اي تو قلبشِ ازارم ميداد و
اشکامو دوباره سرازير ميکرد
جاويد تا مارو ديد با حول و ولا نزديک شد
_چي شده ؟؟؟
_فکر کنم پاش دررفته ....ميتوني جاش بندازي
_نمیدونم ....بايد ببينم
منو نشوندن رو يه تخت
دو سه نفري دنبالم جمع شده بودن که جاويد پخش و پلا شون کردو
پاچهءشلوارم و که خاک خالي بود زد بالا
دور پام کبود وقرمز شده بود
کفش و جورابم و از پام دراوردو شروع کرد به ماساژ دادنِ پام
يه نگاهي به داريوش انداخت که معنيش و نفهميدم
صداي زمزمهءداريوش ازکناره گوشم اومد
_سندو به نامت زدم ....کاراش که انجام شد ...بهت برميگردونم
يه نگاه شاکي بهش کردم که خداروشکر مثلِ همهءدفعه هايِ قبلي نگاهش به من نبود
يعني من ميخوام بدونم الان جاي اين حرفاست واقعا ميخوام بدونم ................
دادم رفت هوا اااااااا
جاويد پامو جا انداخت
نا جنس براي اينکه حواسمو پرت کنه اينو گفت
لبخندِ رو صورت داريوش نشون ميداد از کاري که کرده راضيه
ولي من اونقدر حال ندار شده بودم که حتی لبخندشم از پشت مه میدیدم
کم کم ضعف وبيحالي بهم فشار می اورد و
احساس ميکردم دارم ازحال ميرم
داريوش که وضعِ منو ديد دست انداخت زير زانوم و بلندم کرد
مسلما بااون پا ديگه نميتونستم تا ماشين برم
سرمو تکيه دادم به شونه شو بوي تنش و توريه هام پرکردم
دلم براي عطرِ وجودش تنگ شده بود
چشمام داشت بسته ميشد
نه ....الان نه ...ميخوام از وجودش لذت ببرم
قوزکِ پام زوق زوق ميکرد ودرد امونمو بريده بود
داريوش منو رو صندلي عقب نشوندو پامو رو صندلي گذاشت
_درد داري ؟؟
با ناله سرتکون دادم
درِِداشبورد وبازکردو يه قرص مسکن داددستم
ياد روزي که کمردرد داشتم ومسکن بهم داده بود افتادم
انگارکه اون دوران مالِ يه وقتِ ديگه بود
انگارکه صد سال ازاون روزاگذشته ..............
چه جوري تونستم همچين اشتباهي کنم و
داريوشو با دست خودم برونم ؟؟؟
ليوانِ يه بار مصرف، منو از گذشته کشيد بيرون
_بيا بخور اروم ميشي ...
جاويد سوار ماشين شد
_حالتون بهتره ؟؟؟
_مرسي اقا جاويد ....اسبابِ شرمندگي شد
_نه اين حرفا چيه !!!
چشمام داشت ميرفت
_نزاشتم غذاتونو بخورید... تورو خدا ببخشيد ...
_نگيد مريم خانم... الان سلامتي شما واجب تره...
پاتونو جا انداختم ولي يه عکس از پاتون بايد بگيريم )
_لازم نيست اقا جاويد ....ميرم خونه بامحمد ميريم
داريوش بعد از کلي سکوت که تو نوعِ خودش بي نظير بود نطق کرد
_يه سر بريم معيري.... اونجا الان بازه کارشونم همينه از همه جاهم واردترن
_نه اقا داريوش گفتم که ...
_منم بهت گفتم.... پس بهتره انرژي تو هدرندي وتا اونجا استراحت کن
يه ساعته ديگه ميرسيم
مسکن تاثير خودشو گذاشته بود وداشتم خمار ميشدم
زوق زوقِ پام کمترشده بود
تمام مسيرو خوابيدم
ازمعطلي ومکافاته معيري وعکس انداختنها ميگذرم
که خودش مثنوي هفتادمنه
پدرم دراومداخرسرم يه باند کشي پيچيدن دور پام و گفتن به سلامت
ازاون جايي که محمد هنوز نميدونست داريوش اومده وممکن بود با داريوش درگير بشه
جاويد منو رسوند خونه و
به محمد گفت که من تو شرکت اين جوري شدم
خداروشکر که محمد بيشتر از اين پاپيچ ماجرا نشد وگرنه نميدونم چي ميخواستيم بهش بگيم

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس